"افشین یداللهی"
حالا که فکر می کنم انگار سال هاست
که چشم تو در آینه این خیال هاست
آیینه ای که جز تو در آن منعکس نشد
آیینه ای که فارغ از این قیل و قال هاست
امکان نداشت هیچ کس. اما کنار تو
امکان اتفاق تمام محال هاست
فرصت برای با تو نشستن، قدم زدن
آماده باش فرصت پرواز بال هاست
شاید خدا مرا به تو. شاید خدا تو را
ذهنم پر از تمامی این احتمال هاست
آتش خاموش را از زیر خاکستر درآوردی
آرزو کردم تو را از جای دیگر سر درآوردی
از من بد پیله بد مست کافر کیش یکباره
با نگاه نافذت اعجاز پیغمبر درآوردی
هرچه پنهان کردم از طرز نگاهت چشم هایم را
بیشتر از رازهای سر به مهرم سر درآوردی
گمان کنم که زمانش رسیده برگردی
به ساحت شب قدر ای سپیده برگردی
هزار بیت فرج نذر می کنم شاید
به دفتر غزلم ای قصیده برگردی
زمان آن نرسیده کرامتی بکنی
قدم به خانه گذاری به دیده برگردی؟
مزار حضرت مهتاب را نشان بدهی
به شهر سبز ترین آفریده برگردی
گمان کنم که زمانش.گمان کنم حالا
که پلک شاعری من پریده برگردی
نگاه کن! به خدا بی تو زندگی تنهاست
قبول کن که زمانش رسیده برگردی
نغمه مستشار نظامی
این روزها که می گذرد سالهاست که .
نام تو وقت نیت این فالهاست که .
چون یک تبسم است که بر دیده می کشم
یا محض دلخوشی این خیالهاست که .
بر سینه ام سکوت تو داغی نهاده است
ردی به گردنم از این مدالهاست که .
طوفانی هوای دل و چشم و گونه هام
دارای بیشترین احتمالهاست که .
آهوی ملتمس دام چشم هات
درگیر پاسخ همه ی این سوالهاست که.
آخر پلنگ زخمی ساحل ندیده ات
در فکر چانه و لب و این خالهاست که .
ممنوع شد خاطره و سیب و خنده ات
بعد از هبوط و بستن این بالهاست که .
. من
خاطره ای شد سرودن این غزل برایم (ده روز اول زمستان امسال)
درباره این سایت