دلم پر است از حرف های با تو نگفته



دامنه برفی به لب ِ چشمه سار، کبک ِ خرامان بهار اینهمه؟
خنده نکن ناز نکن گُل نچین، وسوسه کردن به شکار اینهمه؟

 

اسب ِ سپید ِ قد و بالا بلور! یال به توفان زده ی ِ شوق و شور!
سرکش و طغیانگر و مست ِ غرور! دلبری از ایل و تبار اینهمه؟

 

طاق زده نصف ِ جهان کاشی ات، فرشچیان خیره به نقاشی ات
سرمه کشیدی به طلا پاشی ات، آینه و نقش و نگار اینهمه؟

 

گرمی ِ پُرشور ِ بغل وای ِ من، ناب ترین بیت ِ غزل وای ِ من،
از لب ِ تو باز عسل وای ِ من، کوزه ی ِ پُرشهد ِ انار اینهمه؟

 

مست ِ هیاهوی ِ شرابم نکن، یخ نشکن در من و آبم نکن
راه نرو باز خرابم نکن، هر قدمت زله وار اینهمه؟

 

هی نرو این راه ِ سرازیر را، حرص نده ماشه ی ِ ده تیر را
باز هوایی نکن این شیر را، آهو و در فکر ِ فرار اینهمه؟

 

با گله در خواب چه گفتی به من؟ شب، شب ِ مهتاب چه گفتی به من؟
با تب و با تاب چه گفتی به من؟ عاشقی و داد و هوار اینهمه؟!

 

صبح کسی گفت چها کرده ای، با غزلت شور بپا کرده ای
باغ ِ پُُر از گل که صدا کرده ای، اول پاییز و بهار اینهمه؟

 

*شهراد میدری*



برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت
برای تو می‌گویند

می‌خواهم بدانم
دیگران که دچار تو می‌شوند
تا کجای شعر پیش می‌روند

تا کجای عشق
تا کجای جاده‌ای که من
در انتهای آن ایستاده‌ام

                                                           "افشین یداللهی"


حالا که فکر می کنم انگار سال هاست
که چشم تو در آینه این خیال هاست

آیینه ای که جز تو در آن منعکس نشد
آیینه ای که فارغ از این قیل و قال هاست

امکان نداشت هیچ کس. اما کنار تو
امکان اتفاق تمام محال هاست

فرصت برای با تو نشستن، قدم زدن
آماده باش فرصت پرواز بال هاست

شاید خدا مرا به تو. شاید خدا تو را
ذهنم پر از تمامی این احتمال هاست


 

آتش خاموش را از زیر خاکستر درآوردی 

آرزو کردم تو را از جای دیگر سر درآوردی

از من بد پیله بد مست کافر کیش یکباره

با نگاه نافذت اعجاز پیغمبر درآوردی

هرچه پنهان کردم از طرز نگاهت چشم هایم را 

بیشتر از رازهای سر به مهرم سر درآوردی

 


گمان کنم که زمانش رسیده برگردی
به ساحت شب قدر ای سپیده برگردی

هزار بیت فرج نذر می کنم شاید
به دفتر غزلم ای قصیده برگردی

زمان آن نرسیده کرامتی بکنی
قدم به خانه گذاری به دیده برگردی؟

مزار حضرت مهتاب را نشان بدهی
به شهر سبز ترین آفریده برگردی

گمان کنم که زمانش.گمان کنم حالا
که پلک شاعری من پریده برگردی

نگاه کن! به خدا بی تو زندگی تنهاست
قبول کن که زمانش رسیده برگردی

نغمه مستشار نظامی


اسطوره ای در خاطر آزادگان پر زد 

ققنوس هم از قله ی آتشفشان پر زد

سیمرغ آواز بلند عاشقی سر داد

دل را برید از این جهان و پهلوان پر زد

تقسیم حق و باطلش با دست موسایی

یا با دم عیسایی اش بخشید جان پر زد 

همچون خلیل از آتش نمرودیان دون

بر جهل آدم زد تبر ، یک قهرمان پر زد

سودای آزادی برای کل دنیا داشت 

بهر بهایش عاشقانه داد جان پر زد

بیت المقدس گشته شعرم تا تو را گفتم

بهر تسلای دلم از این زبان پر زد

. من


این روزها که می گذرد سالهاست که .

نام تو وقت نیت این فالهاست که .

چون یک تبسم است که بر دیده می کشم

یا محض دلخوشی این خیالهاست که .

بر سینه ام سکوت تو داغی نهاده است

ردی به گردنم از این مدالهاست که .

طوفانی هوای دل و چشم و گونه هام

دارای بیشترین احتمالهاست که .

آهوی ملتمس دام چشم هات

درگیر پاسخ همه ی این سوالهاست که.

آخر پلنگ زخمی ساحل ندیده ات

در فکر چانه و لب و این خالهاست که .

ممنوع شد خاطره و سیب و خنده ات

بعد از هبوط و بستن این بالهاست که .

. من

خاطره ای شد سرودن این غزل برایم (ده روز اول زمستان امسال)


ندارم ز دست غرورت پناه

امان از سکوت و امان از نگاه 

از آن حرف های مگوی دلم 

و از بغض های پر از اشک وآه

نبین و نخوان ونگو هیچ چیز.

فقط دلخوشم من به گاهی نگاه

نخواهی اگر هم ، دلی ناگزیر

دچار است و بر خاطرت هست خواه

گذارد پریشان روی تو و موی تو

سری بر بیابان و چشمی به راه

به لبخندی از تو دلم پرت شد

سوی آسمانت به جای کلاه

  .من

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شورای معلمان و شورای دانش آموزی webgardi سئو و بهینه سازی وبسایت - همراه کامپیوتر آموزشگاه آرایشگری ثبت اظهارنامه مالیاتی عملکرد 97 در خرداد ماه 1398 با مجوز رسمی تازه های بازاریابی خانقاه The Star In Our Sky